می خواستم شادی هایم را قسمت کنم
همه آمدند و چیزی برایم باقی نماند خواستم دل را میان دوستان تقسیم کنم همه آمدند و چیزی برای خودم نماند می خواستم دلتنگی هایم را قسمت کنم همه رفتند و دلتنگی هایم سهم دل خسته ام شد خواستم غم هایم را تقسیم کنم کسی نیامد تا باری از شانه ام خالی کند
وقتی به این فکر می کنم که دنیا بالاخره به پایان می رسد:
سختی ها در انظارم به هیچ می نهند
دیگر دردهایم آزارم نمی دهند
صدای فریادها از جا نمی پراندم
قلبم قفل می شود
گویی از اول کسی در آن نبوده
دیگر ترس ها برایم مفهوم ندارند
از تنهایی بیزار نمی شوم
همزبانی با خدا را
به بی وفایان زمینی ترجیح می دهم
برای هرچیز کوچکی خودم را کوچک نمی کنم
و در آخر می فهمم که واقعا دنیا ارزش ندارد
روزگاری درد دل با دشمنان میکردم
غافل از تیر خلاصی که به قلبم می رفت هرچه گفتند دوستان درد دلت با او مگو نیشخند می زدم و درد دلم می کردم حیف آن روزها که بی همت گذشت حیف آن وقتی که بی هوده برفت آه...دلم می سوزد!
من دلم ميخواهد
خانهاي داشته باشم پر دوست، کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو...؛ هر کسي ميخواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند. شرط وارد گشتن شست و شوي دلهاست شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست... بر درش برگ گلي ميکوبم روي آن با قلم سبز بهار مينويسم اي يار خانهي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد ديگر " خانه دوست کجاست؟
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست
ای یار آشنا، علم کاروان کجاست؟
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدایِ پایِ رسالت رسانِ دوست
دردا و حسرتا! که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند، مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بِکُشَد یا بپرورد
تسلیم ازآن بنده و فرمان ازآن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زندهام سر من و آستان دوست
بیحسرت از جهان نرود هیچ کس بهدر
الا شهید عشق، به تیر از کمان دوست
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وآن کیست در جهان که بگیرد مکان دوست؟
گـاه گاهـی دل من می گیرد بـیـشـتر وقـت غروب
آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست
من وضـو خواهم سـاخـت
از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی
و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه یانتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفتهبازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشستهام
آینه خنده هایم را از یاد برده
عقربه ها لج کرده اند با من هنوز هم نشسته ام و ثانیه ها را یکی پس از دیگری می شمارم چشم هارا بسته اند حال زار مرا نمی بینند نمی گذرند هیچ کدام خیال سبقت ندارندگویی از کار افتاده اند صدای تیک تیکشان در خیال خام من همچون خنده ای ست بر تنهایی هایم چرا هیچکس و هیچ چیز نمی فهمد که.. در این روزهای تنهایی چه بر من می گذرد؟
دلم را به چه چیزها که خوش نکرده ام
لعنت به تو ای زندگی خسته ام خسته ی زمان مانده ی راه مسافر رویاها دلتنگم دلتنگ روزهای بی خیالی دلتنگ روزهای نادانی دردمندم آری... دلم درد می کند می سوزد برای روزهای بی گناهی روزهای پر از بی فکری چه روزها که رفتند ومن هنوز پابرجا هستم مثل بختک به جان زندگی افتاده ام نمی دانم چرا رها کردنش سخت است
امروز داشتم با شمیم حرف میزدم سره یه شعر و وقتی ازش تعریف کردم بوسم کرد ولی بعدش من یه چیزی بهش گفتم که ناراحت شد و گفت بوسمو پس بده
منم گفتم بوس داده شده پس گرفته نمیشود واونم این دوتا شعر به ذهنش رسید و نوشت
امیدوارم خوشتون بیاد
روزی در کوچه های یخ زده ی احساس از فشار سرما و رخوت در لب هایم
برای رسیدن به گرمای زندگی
به اولین رهگذر رویایی
بوسه ای از سر بی مهری بخشیدم
غافل از آنکه
روی تابلوهای بی احساسی
این چنین حک شده بود:
بوس داده شده هرگز پس گرفته نمی شود
روزی در کوچه های سرد و تاریک سرنوشت
از فشار غم ها و حسرت های زندگی
دلم را به اولین رهگذر تنهایی فروختم
غافل از آنکه
روی تابلوهای بداقبالی
اینچنین حک شده بود:
دل فروخته شده به هیچ عنوان تعویض یا پس گرفته نمی شود
فریادم بی دلیل به دست خاموشی رفت اشک هایم بی صدا به سوی خشکی ها رفت ای آه... سکوت را دوست دارم در خود فرو رفتن را دوست دارم تنهایی دیگر آزارم نمی دهد اشک های داغ داغ را که برعکس همیشه آتش زیرخاکستر امیدم را خاموش می کنند دوست دارم... گریه می خواهم ای آه... اشکی نمانده در سینه شعله غم هایم دلم را به آتش کشید اشک خاموشی می خواهم ای آه... گریه می خواهم،گریه
شايد باران حس پرپر شدن ابر
در آغوش آسمان است
شايد ابر عاشق آسمان است
مسافر باد مي شود
تا به معشوقش برسد
ولي هرگز نمي رسد
چرا که آسمان انتها ندارد
پس هرازگاهي
از اين حس نرسيدن
بغض مي کند و به سياهي مي زند
و گاهي از سياهي دلش مي گيرد
مي بارد تا به آبي ها دست يابد
قلم یک بار در دستان من خشک شد ولی این بار با اشک چشام پر شد نمی گویم حرف هایم به سختی پر پرواز می باشد نمی گویم که غم هایم به نرمی یه دست گرم می باشد ولی می خواهم از عمق گلوم من فریاد آورم هر دم که حرف هایم به گرمای اشک می باشد به نرمی سخن در این دل خسته می باشد
می خوام پولامو جمع کنم یه خونه بخرم ولی هرچقدر تقلا می کنم پولش جور نمی شه می پرسی کجا می خوام بخرم؟ آدرسش سرراسته اتوبان آسمان خیابان نیکی کوچه بهشت. ولی راستش از بانک ملکوت بهم وام نمی دن می گن وضعت خیلی خرابه باید ضامن داشته باشی حالا من موندم و 12 تا امام دست به دامان کدوم بشم که قبولم کنن؟
تو را من چشم در راهم به وقت صبح جمعه ها که در راس همه خوبی تو خوبی از همه خوبی تو را من چشم در راهم شباهنگام جمعه ها... به تسبیح درون دست بیدارم به زیر لب می گویم بیا ای همدم شب هام بیا نگذار بمانم من درون حسرت دیدار
shamim
دو شنبه 1 تير 1390برچسب:,
|
درباره من
سلام من راحله هستم 19سالمه و تهران زندگی میکنم.دانشجور رشته مهندسی کامپیوتر(نرم افزار)هستم.
خوشحال میشم تو وبلاگم نظر بدین.
با تشکر
راحله خانوم
r.zabihifar@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا من را با عنوان lover frinds و آدرس misslover.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت من قرار میگیرد.